سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طالقانی ها سلام
با سلام این وبلاگ جهت آشنایی با جاذبه های تاریخی گردشگری و تفریحی طالقان ایجاد شده است و از دوستان تقاضا دارم تا با ارسال عکس و مطالب خود به ایمیل ما: naser1349@yahoo.com ارسال و ما را در این امر یاری نمایند. 
قالب وبلاگ

 

تنها+شکسته دل+خسته

گر ز درون شکسته ای ، فاش نکن که خسته ای 

هر که ز عشق پرسدت ، سوی طرب اشاره کن 

خدا+عشق+تنها+دل شکسته+مهربان+عاشق+دل تنگ


[ پنج شنبه 92/5/10 ] [ 7:20 عصر ] [ شیخ ] [ نظرات () ]

...


[ شنبه 92/4/29 ] [ 3:25 عصر ] [ شیخ ] [ نظرات () ]

آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش اوضاع درست به نظر نمی‌آمد. حتی مشکلاتش مدام بیش‌تر می‌شد.

یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خداترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده، نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم؛ اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود داده‌ای، زندگی‌ات بهتر نشده!»

 

آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد.
سرانجام در سکوت، پاسخی را که می‌خواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:

«در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چه طور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود. بعد با بی‌رحمی، سنگین‌ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو می‌کنم و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست!»

آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد:

«گاهی فولادی که به دستم می‌رسد، نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آن وقت است که آن را به میان انبوه زباله‌های کارگاه می‌اندازم.»

باز مکث کرد و بعد ادامه داد:

«می‌دانم که در آتش رنج فرو می‌روم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌ام، و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد؛ اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است که خدای من، از آنچه برای من خواسته‌ ای صرفنظر نکن تا شکلی را که می‌خواهی، به خود بگیرم. به هر روشی که می‌پسندی ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده؛ اما هرگز، هرگز مرا به کوه زباله‌های فولادهای بی فایده پرتاب نکن».

 


[ چهارشنبه 92/4/26 ] [ 12:41 صبح ] [ شیخ ] [ نظرات () ]

 

عشق

بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشت
بی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشت

بی تو ای شوق غزل‌آلوده‌یِ شبهای من
لحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشت

آنقدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شوم
کاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت!

این منم پنهانترین افسانه‌یِ شبهای تو
آنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشت

در گریز از خلوت شبهایِ بی‌پایان خود
بی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشت

عشق

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم
زیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشت

پشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بود
قایقی می‌ساختم آنجا که دریایی نداشت

پشت پا می‌زد ولی هرگز نپرسیدم چرا
در پس ناکامیم تقدیر جاپایی نداشت

شعرهایم می‌نوشتم دستهایم خسته بود
در شب بارانی‌ات یک قطره خوانایی نداشت

ماه شب هم خویش می‌آراست با تصویرِ ابر
صورت مهتابی‌ات هرگز خودآرایی نداشت

حرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبود
یا اگر هم بود ، حرفی از نمی آیی نداشت

عشق اگر دیروز روز از روز‌گارم محو بود
در پسِ امروز‌ها دیروز، فردایی نداشت

عشق

بی تواما صورت این عشق زیبایی نداشت
چشمهایت بس که زیبا بود زیبایی نداشت

 


[ سه شنبه 92/4/25 ] [ 10:34 عصر ] [ شیخ ] [ نظرات () ]

بخـنــد

                  هــرچـنــد 

                                     غـمـگینــی

   بـبخــش

                 هــرچـنـد 
 
                                       مـسکینـــی

 فـرامـوش کــن

                هــرچـنــد 

                                     دلــگیــــری

                 

                 زیستــن اینــگــونـــه زیـبـاسـت   ...

               بخنـــد

                ببخــش 

                 و فرامـوش کـــن

                  هــرچـنــد میدانم ...

                               آســـان نــیســـت.               


[ دوشنبه 92/4/24 ] [ 7:7 عصر ] [ شیخ ] [ نظرات () ]

 

صندلی تنهایی؛ره بی پایان

یک شبی مجنون نمازش را شکست 

 بی وضو در کوچه لیلا نشست

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

و اندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی

خسته ام زین عشق دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

عبادت؛عاشق؛خدا

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو...من نیستم

گفت:ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم 

کردمت آواره ی صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت 

خدا

روز و شب او را صدا کردی ولی 

دیدم امشب با منی گفتم: بلی 

مطمئن بودم به من سر میزنی 

در حریم خانه ام در میزنی 

حال این لیلا که خوارت کرده بود 

درس عشقش بیقرارت کرده بود 

مرد ر اهش باش تا شاهت کنم 

صد چولیلا کشته در راهت کنم


[ یکشنبه 92/4/23 ] [ 11:13 عصر ] [ شیخ ] [ نظرات () ]

به مجنون گفت روزی عیب جویی 

که پیدا کن به از لیلی نکویی


که لیلی گرچه در چشم تو حوری است 

به هر جزئی ز حسن او قصوری است


ز حرف عیب جو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت:


اگر در دیده ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی

 

تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همی بر زلف و رویی است


تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز


تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارت های ابرو


دل مجنون ز شکر خنده، خون است
تو لب می بینی و دندان که چون است


کسی کاو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام


[ یکشنبه 92/4/23 ] [ 11:11 عصر ] [ شیخ ] [ نظرات () ]

برای تکرار تو ، به کدام واژه بیاویزم؟
ای بهانه ی شیرین تکرار زندگی  
علف های هزر فاصله را ، با سر انگشتان رفاقت
یکی یکی وجین می کنم  
تا رستن موزون عشق را ، با تو ، به تماشا بنشینم
شاید ، هرگز نگفته باشم "دوستت دارم"  
اما ، تو را با جانم می سرایم  
می نوازم ... و به تصویر می کشم   
دیوانه هرگز نمی گوید : "دوستت دارم"   
دیوانه ، سینه اش را می شکافد  
قلبش را
کف دستش می گذارد  
و می گوید:  
" مال تو "

قلب عاشق

...
قطره ، خلاصه ی اقیانوس است
سینه سرخ ، خلاصه ی سیمرغ 
و من خلاصه ی "تو"



[ یکشنبه 92/4/23 ] [ 11:7 عصر ] [ شیخ ] [ نظرات () ]

یارا به دلم نشانه از توست
وین زمزمه شبانه از توست
آوای تو خفته در دل سنگ
شور و غزل و ترانه از توست
هر شب منم و ستاره اشک
وین گوهر دانه دانه از توست
با آنکه جوانی ام به سر شد
در باغ دلم جوانه از توست
شادم که زبوسه های گرمت
بر روی لبم نشانه از توست

 

مهدی سهیلی


[ یکشنبه 92/4/23 ] [ 11:5 عصر ] [ شیخ ] [ نظرات () ]

 

تنهایی؛عاشق تنها؛وامانه؛جامانده

ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد

خود سویِ ما ندید و حیا را بهانه کرد

 

رفتم به مسجدی که ببینم جمال او

دستی به رخ کشید و دعا را بهانه کرد

 

آمد برون خانه ، چو آواز ما شنید

بخشیدن نَواله ، گدا را ، بهانه کرد

 

زاهد نداشت تابِ جمال پری رخان

کنجی گرفت و یاد خدا را بهانه کرد

 

خدا؛god،شریعتی

                                         اقبال لاهوری

 


[ یکشنبه 92/4/23 ] [ 11:4 عصر ] [ شیخ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 41
کل بازدیدها: 67608